هم سلولی...
من زندانی قلبت شدم......... قلبی که پر بود از محبت...... سلول قلبت چه حرارتی داشت برای سردی تنم....... اما ناگهان صدای زندان بان....... هی ...... تو.........ازادی........ و صدای پای غریبه ای که وارد سلول تو میشد....... ان زمان /زمان مرگ زندانی بود......... کاش میشد تا اخر عمر زندانی قلب تو می بودم.
نظرات شما عزیزان:
❥.FAR.❤.HAN.❥ + چهار شنبه 23 خرداد 1392
/ 20:2 /